دیشب با زور خودم رو آروم کردم و خوابوندم. امروز صبح خداروشکر اثری از اشک های دیشب نبود ولی باز هر از گاهی ذهنم منحرف می شد که دستش رو می گرفتم برمی گردوندم به حال حاضر. هوا به شدت گرفته و توسی رنگه. انگار می خواد بباره؛ ولی نمی باره. نمی دونم چرا. شنیدم اردبیل نیم متر برف اومده. دیگه اینطوری نمیشه. برای جلوگیری از عقده ای شدن باید پاشم برم یه جا که برف اومده. مثلا لواسونی جایی. ولی خب در حد تصمیم و دل خواستن باقی می مونه. کدوم ماشین دو در و سفیدی می خواد منو ببره اونجا؟ تا حالا رفتید لواسون؟ کرایه تجریش تا لواسون اندازه پول خون باباشونه. البته بحث کرایه ش نیست. در کنار ماشین دو در و سفید، کسی هم نیست منو ببره و فامیلای ما از اوناش نیستن که بگن حالا که کسی برات گل نمی خره خودت برای خودت گل بخر. بلکه میگن حالا که کسی برات گل نمی خره اصلا گل رو می خوای چی کار؟ گل به درد نمی خوره.
نظرسنجی پست قبل رو دیدید؟ خیلی جالبه ها. تنها نیستیم. البته من خیلی وقت بود این کار رو نمی کردم. دیشب یاد دخترعموم افتاد که موقع مرگ عموم چطوری گریه می کرد و به خودم فکر کردم و الخ.
- ۲۷ دی ۰۰ ، ۱۶:۲۹