چند روز پیش رفته بودم آمپولام رو بزنم. سه روز پشت سر هم آمپول داشتم و ببخشید پشتم کاملا کبود کبود شده بود. توی این سه روز مانتوی تکراری نپوشیدم. روز اول مانتو مشکی، روز دوم صورتی و سومین روز مانتو سبز پوشیده بودم.
موقع دراز کشیدن به خانم پرستار یا حالا هر سِمتی که داشت گفتم دیگه خسته شدم و کاملا کبودم ولی ممنون شما خیلی خوب آمپول میزنید. آمپولا رو آماده کرد و وقتی کار تزریق تموم شد گفت ولی من معمولا شکل باسن افراد یادم میمونه و به شما من آمپول نزدم احتمالا همکارم تزریق کرده. قشنگ توی یک شوک فرو رفتم و برگام ریخت. خودم قبلا به این فکر کرده بودم که آمپولزنا چه حسی دارن که پشت تمام مردا و زنای یه منطقه رو دیدن ولی فکر نمیکردم واقعا چنین چیزی وجود داشته باشه. فکر میکردم براشون همه چی عادی باشه. به نظرم لازمه که یک آمپولزن بیاد کتابی چیزی از خاطراتش بنویسه. خیلی باید جذاب، خوندنی و خندهدار باشه. دی:
- ۷ نظر
- ۳۰ مهر ۰۱ ، ۲۰:۱۱